مهربانِ های همسرم :)



چقدر سریع گذشت.
یک هفته است از اون روز پر استرس میگذره. 
شاید باورت نشه ولی موقعی که عاقد داشت برای بار اول دوم می پرسید عروس خانوم وکیلم در حالی که داشتم قرآن میخوندم ،پسِ ذهنم داشتم تند تند باخودم زمزمه میکردم :
با اجازه بزرگترا و پدر مادرم بله یا با اجازه پدر و مادر و بزرگترا بله :| شانس آوردم سوتی ندادم ^__^

"بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــه" خودش یه کلمه است ولی به اندازه یه پاراگراف سنگینی میکنه چون همراه خودش تعهد میاره.




امروز دوروز از محرم شدن من و تو میگذره ،از انتخابم خوشحالم و از خدا ممنونم که تو رو سرراه من قرار داد:)

این سه روزی که تو خونه ما بودی خیلی بهت بد گذشت و سرشار از استرس بودی نمیدونم باید چی بگم فقط میتونم بهت بگم معذرت میخام به خاطر تمام این اذیت شدنا:(


هیچ وقت تا امروز انقدر احساس دلتنگی نکردم ،از ترمینال که از هم جداشدیم احساس غریبی تمام وجودمو گرفت که هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم .دلم یه جور ناجور برات تنگ شده:(

کنار تو بودنو با تو خندیدن رو دوست دارم.

خدایا بخاطر این احساس خوب ازت ممنونم و ازت میخام این احساس  رو برام ابدی نگه داری.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اعتراض وبلاگ شخصی مقالات آموزشی صنعت فلز معرفی کالا خیسه اجاره کلایمر و فروش کلایمر کلایمر مونوریل sahand1369 خرید فروش کتاب موفقیت با متد های جدید فلاشینگ