چقدر سریع گذشت.
یک هفته است از اون روز پر استرس میگذره. 
شاید باورت نشه ولی موقعی که عاقد داشت برای بار اول دوم می پرسید عروس خانوم وکیلم در حالی که داشتم قرآن میخوندم ،پسِ ذهنم داشتم تند تند باخودم زمزمه میکردم :
با اجازه بزرگترا و پدر مادرم بله یا با اجازه پدر و مادر و بزرگترا بله :| شانس آوردم سوتی ندادم ^__^

"بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــه" خودش یه کلمه است ولی به اندازه یه پاراگراف سنگینی میکنه چون همراه خودش تعهد میاره.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گنجینه موسیقی سالم زیبا remapdoctors وبلاگ سرگرمي،آموزش،طنز حريم تشيع فروشگاه شاهین روزانه نویسی یه دختر چاق که قبول نداره چاقه :)) رنگین کمان خبرگزاری حیات پاک